سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

میر جلال الدین کزازی ، استاد مسلم ادبیات فارسی و یکی از چهره های ماندگار ایران ، برای دانش آموختگان زبان و ادبیات فارسی چهره ای آشنا و نام آور است . این استاد بزرگ که جز با واژه های پارسی سخن نمی گوید و نمی نویسد از همان ابتدا دارای ذوق ادبی و نبوغ فوق العاده ای بوده به شعر و ادب و شاعران توجه خاص نشان می داده است . شاهد این مدعا نامه ای است که ایشان در سال 1344 در زمانی که در دبیرستان تحصیل می کرده برای استاد محمد حسین شهریار نوشته است . این نامه در مقدمه دومین جلد دیوان شهریار به چاپ رسیده است . اینک بخش هایی از این نامه را با هم می خوانیم :

 


خواندن آثار شما آنسان مرا تحت تأثیر قرار داد که بر آن شدم نامه زیر را که نماینده احساسات من به شماست بنویسم .


                                  تقدیم به شهریار


ای شهریار ملک سخن که با شان? نبوغ گیسوان مواج و در ریز عروس طبع را شانه می زنی  ای رب النوع احساس آیا تار و پود تو را از عشق ساخته اند ؟ که اینسان با اشعارت شور می افکنی و قلب های پر مهر را از تنگنای خفقان آور مادیت به فراخنای فرح انگیز معنویت می بری  ای نسیم روح نواز شعر که از شادیکده قلب شهریار میوزی و از فراز گلهای خوشبوی شور می گذری و هنگامی به ما می رسی که یکپارچه وجد و هیجان گشته ای تو رابطی هستی بس کوتاه بین ما و شهریار ما ای بلبل نغمه پرداز کیست که شعر زیبای انشتین تو را بشنود و در برابر عظمت روح تو سر تعظیم فرود نیاورد ؟ نمی دانی زمانی که آن را شنیدم چه حالی پیدا کردم تو گویی بر بال های لطیف فرشتگان خدا نشسته ام و در میان آسمانها پرواز می کنم و بسویت می آیم ....ای شهریار بر آستان پر شکوه تو سر از سعادت می سایم زیرا توانسته ام به عقیده خودم ذره ای از احساس پر ابهت تو را درک کنم نمی دانم چطور اینهمه موهبت را با بدن نحیف خویش تحمل کنم این عطیه زیادتر از ظرفیت حقیر من است ...از چه چیزت سخن رانم ای شهریار از شکوه ات از معشوق؟


از تو  بگذشتم  و  بگذاشتمت  با  دگران           رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران


ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی            تو بمان و دگران وای به حال دگران


یا از طرز تلقی ات از مرگ عاشق؟


    گر چه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن


                                           من به جان خواهم تو را عشق ای بلای آسمانی


    گر    حیات    جاودان   بی  عشق  باشد  


                                           لیک  مرگ  عاشقان   باشد   حیات  جاودانی


کدامیک ؟ من نمی دانم از میان زیبارویان سخنت کدام را رعناتر بدانم و یا از شکوفه های طبعت یکی را خوشبوتر معتقد شوم و فقط آنچه را که می دانم این است "سخن آخر" تو شهریاری شهریار شعر .


                با تقدیم بهترین احترامات میر جلال الدین کزازی


           دانش آموز کلاس چهارم دبیرستان رازی – کرمانشاه 17/1/44



  

 

اینم ماکت کوه حیدربابا

 

 

اولدوز سایاراق گوزله میشم هر گئجه یاری
گج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری
گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس
باتمیش گولاغیم گؤرنه دؤشور مکده دی داری 
بیر قوش آییغام! سویلیه رک گاهدان اییلده ر
گاهدان اونودا یئل دئیه لای-لای هوش آپاری 
یاتمیش هامی بیر آللاه اویاقدیر داها بیر من
مندن آشاغی کیمسه یوخ اوندان دا یوخاری 
قورخوم بودی یار گلمه یه بیردن یاریلا صبح
باغریم یاریلار صبحوم آچیلما سنی تاری! 
دان اولدوزی ایسته ر چیخا گؤز یالواری چیخما
او چیخماسادا اولدوزومون یوخدی چیخاری
گلمز تانیرام بختیمی ایندی آغارار صبح
قاش بیله آغاردیقجا داها باش دا آغاری
عشقین کی قراریندا وفا اولمیاجاقمیش
بیلمم کی طبیعت نیه قویموش بو قراری؟ 
سانکی خوروزون سون بانی خنجردی سوخولدی
سینه مده أورک وارسا کسیب قیردی داماری
ریشخندله قیرجاندی سحر سویله دی: دورما
جان قورخوسی وار عشقین اوتوزدون بو قماری 
اولدوم قره گون آیریلالی او ساری تئلدن
بونجا قره گونلردی ایدن رنگیمی ساری
گؤز یاشلاری هر یئردن آخارسا منی توشلار
دریایه باخار بللی دی چایلارین آخاری 
از بس منی یاپراق کیمی هیجرانلا سارالدیب
باخسان اوزونه سانکی قیزیل گولدی قیزاری
محراب شفقده ئوزومی سجده ده گؤردوم
قان ایچره غمیم یوخ اوزوم اولسون سنه ساری 
عشقی واریدی شهریارین گللی- چیچکلی
افسوس قارا یل اسدی خزان اولدی بهاری



  
شهریار مُلک سخن( استاد محمد حسین شهریار)

 - الناز جووون,بهروز بیست,مهدی  احمدی,سیدحسن دلاوری,فرشید فروغی              داداش فرزاد           جیگرترین پسر کلوب    دل شکسته ی تنها      قلب شیشه ای,مرد  عاشق,پرهام تنها یخ فروش در جهنم,ستاره ,سارینا بارسا,باران , محمدرضا  محمدپور,مسعود برزگر جلالی,غزال  بانو,میثم ,مریم           ,دوران پارسا,هیئت جوانان حضرت علی اکبر علیه السلام,

 

اشاره

علی ای هُمای رحمت، تو چه آیتی خدا را که به ما سِوا فکندی، همه سایه هما را

بی گمان با شنیدن این بیت زیبا، همگان به یاد مرحوم، شادروان محمد حسین بهجت تبریزی، معروف به «شهریار»، این ترک پارسی گوی زمانمان می افتند که با کلامی دلنشین و اشعاری نغز، روح و روان همه علاقه مندان شعر فارسی را نوازش می دهد. او که پس از یک دوره بیماری طولانی مدت که عمدتا ناشی از کهولت سن و ضعف جسمانی بود، در اولین ساعات روز 27 شهریور ماه سال 1367، در بیمارستان مِهر تهران با این جهان مادی وداع گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. بدین سان، غروب ستاره ای بزرگ از آسمان نظم و نثر فارسی معاصر ایران زمین، این بار از خِطّه آذربایجان رقم خورد. ضمن تسلیت سالروز درگذشت این استاد گران مایه، یاد و نام او را گرامی می داریم.

شهریار مُلک سخن

«استاد شهریار» شهریار مُلک سخن ایران زمین، در سال 1285 ش، با نام «محمد حسین» در محله خُشکناب تبریز، پا به جهان هستی نهاد. پدرش «حاج میرآقا» مردی روحانی و از وکیلان دادگستری بود. محمد حسین مقدّمات فارسی و عربی را نزد پدر آموخت و تحصیلات ابتدایی را در دبستان های «متحده» و «فیوضات»، و دوره دبیرستان را در مدرسه «محمدیه» گذراند. در این مدرسه، مجله ای به نام «ادب» منتشر می شد و محمد حسین، نخستین شعر خود را با تخلّص شعریِ «بهجت» در آن انتشار داد.

وی بعدها با تفأّل از دیوان حافظ، که دوبار انجام گرفت و با توجه به این مصراع از خواجه «که چرخ این سکّه دولت به نام شهریاران زد» و «روم به شهر خود و شهریار خود باشم»، تخلّص شعریِ خود را از بهجت، به «شهریار» تبدیل نمود.

حافظ، پیر و مرشد شهریار

شهریار در جایی سروده:

پیر رندان خواجه شیراز و من شاگرد او رندم و از خواجه دارم با شما رندان سلام

شهریار، نخستین قدم های خود را در شعر، بر جای پای حافظ می نهد. تخلّص خود را از او به تفأل می ستاند و پس از آن که خود رهرو و تیزگام این طریق نه چندان هموار می شود نیز، خواجه را به عنوان چراغدار و پیشوای خود از یاد نمی برد. در دیوان و دفتر او، بی شک از هیچ کس به اندازه حافظ نام برده نشده است.

شیوه کار من از خواجه شیراز بپرس کان چه استاد غزل گفت بکن، آن کردم

به اعتقاد شهریار، حافظ، بزرگ ترین شاعر جهان است. او الگوی شعر و تمثیل شاعری است و شهریار، منصفانه هر جا که فرصتی دست می دهد، بر پیر خود ادای دین می کند.

حافظا! چشمه اشراق تو جاویدانی است تا ابد آب از این چشمه روان خواهد بود.

سه دوره شعری شهریار

استاد سخن معاصر، شهریار، بیش از 28000 بیت شعر به زبان فارسی، و در حدود 3000 بیت به زبان ترکی آذری سروده است.

ادب شناسان، سه دوره شعری متمایز در زندگی ادبی شهریار شناسایی کرده اند: دوره سرگشتگی، دوره جوانی و گرایش های ملی و میهنی، و سرانجام دوره تمسک به خداشناسی از طریق اسلام ناب. رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت اللّه خامنه ای، در مورد دوره سوم شعر شهریار می فرماید: «این شاعر نامی، یک دوره عرفانی و معنویِ بسیار زیبایی را با انس به قرآن و معنویات و خودسازی گذرانده است و سعی کرده باطن و معنویت خود را صفایی بخشد». ایشان در جایی دیگر می فرماید: «وی شاعری متواضع بود که به دنبال نام و نشان نبود و برای خدا و به عنوان ادای وظیفه کار می کرد و امروز خدا پاداش او را می دهد. امروز شهریار در کشور ما یک چهره بسیار نورانی و محبوب است و این به خاطر خدمات و کاری است که او برای خدا انجام داده است».

بُعد عاطفی ـ انسانی شعر شهریار

استاد شهریار در این دنیای آشوب زده و عصر انحطاط معنویت و انسانیت، همانند انسانی به معنای واقعی کلمه، اندیشیده و در اعتراض به کشتار و ستم های بشر به هم نوعان خویش، ندا سر داده است. او در این نوع از اشعار، عاطفه و محبت را به جای خشونت و قساوت، دوستی و مهرورزی را به جای دشمنی و خونریزی توصیه نموده است.

مبنای اندیشه انسانی و عاطفی شهریار در این نوع از اشعارش، بر دو رکن اساسی قرار دارد: یکی عشق حقیقی، و دیگری علم و دانش همراه با تقوا.

در شعر «پیام به انیشتین» آمده است:

انشتن بغض دارم در گلو، دستم به دامانت نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن

حیدر بابا؛ شاهکار شهریار

منظومه ترکی «حیدر بابایه سلام» اثر بی نظیر استاد شهریار، به عنوان یک شاهکار ادبی مورد توجه ادب دوستان قرار گرفته و تا کنون به بیش از نود زبان زنده دنیا ترجمه شده است. این منظومه در سال 1331، سالی که مصادف با فوت مادر شهریار، «کوکب خانم» بود، به زبان مادری شاعر، «ترکی آذری» سروده شده است، و تجلی شور و خروش جوشیده از عشق شهریار به مردم آذربایجان است. این منظومه، قاموسی از سنت ها و آداب و رسوم، روابط صمیمی مردم، داستان ها و باورها، بازی های کودکانه محلی، جوانمردی های بزرگان سرزمین اجدادی، افسانه ها و نمادهای مردانگی، درد غربت و جدایی از ایل و تبار، جلوه های طبیعت به هنگام فصل های مختلف سال و پندهای شاعر از زندگی است.

منظومه حیدر بابا، از شمار بهترین آثار ادبی در زبان ترکی آذری است و در بیش تر دانشگاه های جهان، از جمله دانشگاه مطرح کلمبیا در آمریکا، مورد بحث رساله دکترا قرار گرفته است.

شهرت عالم گیر

 

 - فرید ساسانی,سارا کیانی آنتی سمیتیزم,اللاه بندسی,نسرین تبریزی,حسین حزب الله, ,مسعود برزگر جلالی,رضا مکانیک رزمنده سایبری,بچه مثبت  ایران,فرمانده محور جنگ نرم,نفرتیت سارای,

شهرت استاد شهریار، مرزهای داخلی کشورمان، ایران را درنوردیده و اکنون، در بیش تر کشورهای جهان، شخصیتی شناخته شده است. مرحوم استاد مهرداد اوستا، شاعر متعهد و انقلابی زمانمان در این باره می گوید: «بی تردید در میان سخنوران روزگار، کم تر شاعری به روزگار حیات خویش، به نام و آوازه ای هم چون شهریار دست یافته است». شهرت شهریار به حدی است که اکنون در جمهوری های ماورای قفقازی و آسیای میانه، خیابان ها، سالن های نمایش، پارک ها و دیگر اماکن عمومی را به نام شهریار نامگذاری می کنند. نیز بسیاری از آثار فارسی شهریار، به زبان های ترکی، روسی، بلغاری، یوگسلاوی، آلبانی، لتونی، استونی و لیتوانی انتشار یافته است. برای ماندگاری خاطره شهریار مُلک ایران زمین، در اقدامی شایسته از سوی شهرداری تبریز، خانه استاد سید محمد حسین شهریار خریداری، و به موزه ادبی شهریار تبدیل شده است.

شهریار و اهل بیت علیهم السلام

استاد سید محمد حسین شهریار، عاشق و دلداده پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت بود و می سرود:

قوام عرش خدا قائم از قیام محمد صلی الله علیه و آله ببین که سر به کجا می کشد مقام محمد صلی الله علیه و آله

عشق و علاقه خاص استاد به ائمه اطهار علیهم السلام ، به ویژه علی علیه السلام در شعرهای همای رحمت، یا علی، شب و علی، و علی و دنیا نمایان است:

علی آن شیر خدا، شاه عرب الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است دل شب مظهر سِرُّ اللّه است

نیز در مرثیه «حماسه حسینی» و قصیده «کاروان کربلا»، علاقه وافر شهریار به سرور شهیدان، امام حسین علیه السلام آشکار شده است:

شیعیان! دیگر هوای نینوا دارد حسین روح دل با کاروان کربلا دارد حسین

هم چنین در مورد محّرم می سراید:

محّرم آمد و آفاقْ مات و محزون شد غبار محنت این خاکدان به گردون شد

شهریار و انقلاب اسلامی

استاد شهریار همگام با مردم انقلابی ایران، با سلاح شعر و قلم، شروع به مبارزه و ثبت وقایع انقلاب اسلامی کرد. مقام معظم رهبری، در مورد این روحیه از زندگی شهریار می فرماید: «وقتی که انقلاب پیروز شد، شهریار با همان روحیه دینی و ذهنیت صاف و روشن خودش، از انقلاب استقبال بسیار خوبی کرد». ایشان در پیام در گذشت استاد شهریار هم فرمودند: «در ده سال آخر عمر، این مرد بزرگ و این شاعر کهن، با دلی جوان و لبالب از شوق و احساس و با درک وظیفه بزرگ شاعرِ دوران انقلاب، همه سرمایه عظیم ذوق و هنر خود را در خدمت هدف و راهی گذاشت که کشور او و مردم او برگزیده و برای آن تن به فداکاری داده بودند.... او عاشق قرآن بود و قرآن مجّسم و زنده را در انقلاب اسلامی مشاهده می کرد؛ از این رو، خود را در خدمت انقلاب خواست و گذاشت و به مردمی که جان در گرو آن نهاده بودند، پاسخ مثبت داد».

شهریار و جنگ تحمیلی

استاد شهریار در هنگام جنگ تحمیلی با شعرهایی که می سرود، شور و شعفی در میان ملت و ادب فارسی ایجاد می کرد.

سلام ای جنگجویان دلاور نهنگانی به خاک و خون شناور
سلام ای صخره های صف کشیده به پیش تانک های کوه پیکر...
سلام ای خاندان های شهیدان پدر، مادر، برادر، یا که خواهر
به صد داغِ ستم ننشسته از پای که بنشانی به جای خود ستمگر...
تو هم با خون پاکان شهریارا! بشوی اوراق از این دیوان و دفتر

استاد شهریار در سال 1367، در مراسم مجتمع هنر وادبیات دفاع مقدس، به دریافت لوح دست خط زرّین حضرت امام رحمه الله ، دیپلم افتخار و سکه یادبود مجتمع به عنوان برگزیده شعر دفاع مقدس و جنگ تحمیلی نائل آمد.

مقام معظم رهبری و شهریار

 

بزرگداشت شهریار

مقام معظم رهبری، در مورد شعر فارسی شهریار می فرماید: «عمده آن خصوصیتی که در شعر فارسی شهریار است، این است که شعرِ به معنای حقیقی کلمه است؛ یعنی فقط نظم کلمات نیست. لُبّ احساس و خیال [است] و گاهی این زبان اوج می گیرد. یعنی ما غزل هایی در شعر فارسی شهریار داریم که در ردیف غزل های درجه یک فارسی است [که]... او را در ردیف یکی از بزرگ ترین شعرای زمان ما قرار می دهد».

درباره «حیدر بابایه سلام»

رهبر معظم انقلاب، در مورد شعر «حیدر بابایه سلامِ» شهریار ـ که از معروف ترین شعرهای اوست ـ می فرماید: «شهریار یکی از بزرگ ترین شعرای همه دوران های تاریخ ایران است و آن به لحاظ «حیدر بابایه سلام» اوست. حیدر بابایه سلام یک شعر استثنایی است. همه خصوصیات شعری مثبت شهریار در آن هست؛ یعنی آن روانی، صفا، سخن شیرین و چیزهای دیگری که مربوط به شعر است، همه در حیدر بابایه سلام هست و آن این است که در یک شعر معمولی که تصویری است از سابقه ذهنی خود شاعر، مطالب بسیار حکمت آمیزی هست؛ یعنی با این حساب، می توان شهریار را یک شاعر حکیم به حساب آورد».

پیام درگذشت شهریار

مقام معظم رهبری، در پیامی به مناسبت درگذشت استاد شهریار فرمودند: «شهریارِ شعر و ادب ایران درگذشت و بلبل داستان سرای غزل فارسی خاموشی گزید. بیش از نیم قرن، شهریار، ذهن و دلِ دوست داران ادبیات و هنر را با شعر خود و با صفا و خلوصی که از آن چلچراغ رنگارنگ می تراوید، نور باران می کرد و با زبانی که اگر نه زبان مادری او، امّا زبان دل و روح و احساس او بود، به دل های شیدا، شور و حال می بخشید... درخشان ترین هنر شهریار آن است که وظیفه تاریخی خود را شناخت و با همه وجود و به کمال خلوص به آن عمل کرد».

پرواز مرغ بهشتی

گردش ایام به روز 27 شهریور سال 1367 رسید. در این روز اندوهناک، ایران زمین، بزرگی از بزرگان جامعه شعر و شاعری خود را به سرمنزل مقصود بدرقه کرد و به ابدیت سپرد؛ آری، شهریار مُلک سخن ایران، رخ در نقاب خاک کشید و بار سنگین 82 بهار عمر را بر زمین نهاد و مرغ بهشتی به پروازی در اوج درآمد.

در چنین روزی، مردم فرهنگ دوست و قدرشناس تبریز، به نیابت از مردم فرهیخته ایران اسلامی، سید محمد حسین بهجت تبریزی، متخّلص به شهریار را بر دوش خود، به مدفن وی در «مقبرة الشعرا» در جوار دیگر عارفان، ادیبان و شاعران نامی ایران زمین حمل کردند و به خاکش سپردند.

در این آرامگاه، افزون بر شهریار، چهار شاعر بزرگ تاریخ ادب چون خاقانی شروانی، همام تبریزی، قطران و... نیز آرمیده اند.

یادشان گرامی باد.

در رثای شهریار

تا از سریر ملک سخن شهریار رفت کِلک و زبان نادره کاران ز کار رفت
زین داغ، چشم شاهد معنا به خون نشست زین درد اشک پیر ادب بر کنار رفت
زین سوگ دودمان سخن گشت سوگوار زین غم ز جان قافیه سنجان قرار رفت
دیگر مجوی در چمن شعر رنگ و بوی کان مایه طراوت و روح بهار رفت
آن گل که هیچ رنگ تعلق به دل نداشت دامن کشیده از سر این این خار زار رفت
از جام عشق باده اشراق نوش کرد سرمست جاودان ز میِ بی خمار رفت
شد تا نهان به پرده اسرار «جذبه» گفت آوخ که از جهان ادب شهریار رفت

محمود شاهرخی

کتاب شناسی شهریار

1. به همین زیبایی و سادگی؛ یادنامه استاد محمد حسین شهریار، به اهتمام: جمشید علی زاده، تهران: مرکز، 1374.

2. نیک اندیش نوری، بیوک، در خلوت شهریار، تبریز: آذران، 1374.

3. علی محمدی، ابوالفضل، فرهنگ اصطلاحات فارسی در شعر شهریار، تبریز: هادی، 1371.

4. چاوشی، اکبر، ناله سه تار(مجموعه مقالاتی درباره شهریار)، تهران: صدا، 1376.

5. ذبیحی، مرتضی، فرهنگ عامه در اشعار فارسی شهریار(کلمه ها، ترکیب ها، کنایه ها و مثل ها)، اراک: ذره بین، بهار 1376.

6. رادپور، علی اکبر، شخصیت زن در دیوان پروین اعتصامی و سید محمد حسین شهریار، تبریز: ناشر مؤلّف، 1377.

7. کتاب شناسی شهریار، گردآورنده: ناهید حبیبی آزاد، تهران: دبیرخانه مجمع جهانی بزرگداشت نودمین سال تولد استاد محمد حسین شهریار، 1377.

پدید آورنده : محمود سوری


  


سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبان‌های فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از شعرهای معروف او می‌توان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» به ترکی آذربایجانی اشاره کرد. روز وفات این شاعر در ایران «روز ملی شعر و ادب پارسی» نام‌گذاری شده‌است.

حیدر بابایه سلام (به فارسی: سلام بر حیدربابا) که اغلب به صورت کوتاه "حیدربابا" خوانده می‌شود، نام منظومه‌ای است به ترکی آذربایجانی از محمدحسین شهریار.
شهریار در این اثر از دوران کودکی خود در خشکناب، که در پای کوهی به نام حیدربابا قرار دارد یاد می‌کند. او توصیف گیرائی از طبیعت و مردمان آن سامان به دست می‌دهد و گاه احساس خود را از اوضاع گذشته و حال بیان می‌کند.

نام کتاب نویسنده موضوع حجم دریافت فایل
حیدر بابایه سلام با ترجمه فارسی
شهریار شعر کلاسیک 163 KB دانلود
 گزیده اشعار شهریار به فارسی
 شهریار شعر کلاسیک 614 KB دانلود
اشعار ترکی شهریار
شهریار شعر کلاسیک 1.42 MB دانلود
خان ننه با ترجمه فارسی
شهریار شعر کلاسیک 40.7 KB
دانلود

http://shereno.ir/23450/21203 

 


  

ناگفته‌های زندگی خصوصی شهریار


به نقل از شهرزاد بهجت تبریزی دختر محمد حسین شهریار می‌خوانیم: پدرم سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در سال 1285 هجری (شمسی) در تبریز متولد شده است. پدرش از وکلای درجه یک تبریز و مردی نسبتا متمول بوده که گرسنگان بیشماری از خوان کرم او سیر می‌شدند و فکر می‌کنم همین بلندی طبع و بخشندگی پدرم، صفاتی است که از پدرش به ارث برده است. پدرم ایام کودکی را در قراء خشگناب و قیش فورشاق گذرانیده، که هیچوقت خاطرات خوشی را که در دهکده‌های مزبور داشته فراموش نکرد. اولین شعرش را در چهارسالگی سروده و آن موقعی بوده که مستخدمشان به نام «رویه» برای ناهارش آبگوشت تهیه کرده بود. درباره خاطرات ایام کودکیش می‌گوید: 

روزی با بچه‌های محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیاط خانه بود خیره شده و شروع به خواندن شعر کردم. سخنانی موزونی که نمی‌دانستم چگونه به مغز و زبان من می‌آمدند که ناگهان پدرم مرا صدا کرد، به صدای بلند پدرم برگشتم، با حالتی تعجب آمیز پرسید: این اشعار را از کجا یاد گرفتی؟ گفتم: کسی یادم نداده، ‌خودم می‌گویم. اول باور نکرد ولی بعد از اینکه مطمئن شد، در حالیکه صدایش از شوق می‌لرزید به صدای بلند مادرم را صدا کرد و گفت:

بیا ببین چه پسری داریم! یک بار دیگر در هفت سالگی شعر گفته است و آن هنگامی بوده که مانند بیشتر بچه‌ها از حرف مادر خود سرپیچی کرده و به حرف او گوش نداده بود، ولی بعدا پیش خود احساس گناه کرد و گفته است: 

من گنه کار شدم وای به من/ مردم آزار شدم وای به من! 

در کودکی از محضر پدر دانشمند خود استفاده کرده و تحصیلات مقدماتی را با قرائت گلستان پیش او فرا گرفت. و در همان اوان با دیوان خواجه الفتی سخت یافت، بعد از اینکه تحصیلات متوسطه را در مدرسه «فیوضات» و «متحده» به پایان رسانده،‌ در سال 1300 به تهران رفته و دنباله تحصیلات خود را در مدرسه «دارالفنون» ادامه داد، تا اینکه در سال 1303 وارد مدرسه طب شده و مدت پنج سال در این دانشکده به تحصیل مشغول بوده ولی عشق و روحیه مخصوصش که اصلا با پزشکی و مخصوصا با جراحی سازگار نبوده، او را از تحصیل پزشکی باز می‌دارد، چنانکه خودش می‌گوید:

بعد از هر عمل جراحی که انجام می‌دادم احساس ضعف می‌کردم و حالم به هم می‌خورد. بعد از ترک تحصیل به خراسان رفته و به دیدار کمال الملک نقاش معروف، نائل آمده و شعری نیز به عنوان «زیارت کمال‌الملک» به همین مناسبت دارد. تا سال 1314 در خراسان بوده و بعد از بازگشت از خراسان به کمک دوستانش وارد خدمت بانک کشاورزی شده، در سال 1316 حادثه ناگواری در زندگیش رخ داده و آن مرگ پدرش بوده که خاطره مرگ او را هرگز فراموش نمی‌کند. مخصوصا اینکه موقع مرگ پیش پدرش نبوده و از این بابت خیلی متاثر است. 

هم‌زمان با مرگ پدرش، مادرش به تهران رفته و پرستاری پسرش را به عهده گرفته و بابا در کنار مادرش رفته رفته خاطره مرگ پدر را کم کم فراموش می‌کرده ولی چون سرنوشت اساسا بازی‌های عجیبی دارد و به قول بالا «علی الاصول نوابغ همیشه ناکامند» مدتی بعد برادرش را نیز از دست داده و سرپرستی چهار فرزند او را به عهده گرفته است که کوچکترینشان چند ماه بیشتر نداشته و مانند یک پدر دلسوز از آنها مواظبت کرده، آنها نیز محبت‌های عمو را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنند و پدرم در اصل فرقی بین ما و آنها قائل نیست. عاشقی‌اش نیز موقعی بوده که با آنها زندگی می‌کرده، بعد از بزرگ شدن بچه‌های عمویم و موقعی که به اصطلاح دست هر کدام به کاری بند شده و بعد از اینکه پدرم مادرش را از دست داد، تنها حیاطی را که در تهران داشته با وسایلش به بچه‌‌های برادرش بخشیده و تنها با یک جامه‌دان لباس‌هایش به تبریز می‌آید و با مادرم که نوه عمه‌اش محسوب می‌شده ازدواج کرده و علت دیر ازدواج کردنش، در 48 سالگی، به علت مسئولیتی بوده که در مقابل بچه‌های برادرش داشته، چنانکه می‌گوید:

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم. بعد از ازدواج با مادرم، در تبریز با شراکت خواهرش خانه‌ای خریده که در این خانه من به دنیا آمده‌ام، و سپس بعد از گذشت زمانی، خانه‌ای برای خود خریده است. من فرزند ارشد او هستم و تا آنجا که یادم می‌آید در ایام کودکی در تمام گردش‌ها و یا شب‌شعرهایی که می‌رفت،‌ حتی در رسمی‌ترین آنها، مرا همراه خویش می‌برد. هنگامی که در بدو ورودش به هر مجلسی صدای کف زدن‌ها فضا را می‌شکافت و یا به هر جای که قدم می‌گذاشت مردم دورش را احاطه می‌کردند حس کنجکاوی کودکانه‌ام تحریک می‌شد که او کیست و او را با پدر بچه‌های دیگر مقایسه می‌کردم آخر چرا برای آنها کسی کف نمی‌زند؟ یکشب یادم هست که از یکی از انجمن‌های ادبی برگشته بودیم، بابا طبق معمول دفترچه شعرش را در قفسه‌ای که کتاب های دیگرش در آن قرار داشت قرار می‌داد و نظرش را در باره شعرهایی که آنشب خوانده شده بود برای مادرم بازگو می‌کرد که من ناگهان به طرفش رفتم و در حالی که دو دستی پایین کتش را چسبیده بودم با لحنی کودکانه پرسیدم: 

باب چرا مردم تو را ایهمه دوست دارند؟ لبخندی زد، لحظه‌ای چند در چشمانم نگریست، آن حالت نگاه او را تا زنده‌ام هیچوقت فراموش نمی‌کنم، بعد مرا بغل کرده صورتم را بوسید و مدتی درباره شعر و شاعری با جملاتی ساده و در حالی که سعی می‌کرد برای من قابل فهم باشد توضیح داد. از همان موقع شخصیت او جلو چشمانم رنگ گرفت و با همان سن و سال کم احساس کردم با اشخاص عادی فرق دارد. مادر من آموزگار بود و به همین جهت روزها خانه نبود و برای بابا که کارمند بانک کشاورزی بود اجازه داده بودند که دیگر کار نکند و با خیال راحت بتواند به سردون اشعارش ادامه دهد. من که بچه بودم با اینکه خدمتکاری داشتیم که از من مواظبت کند ولی در غیبت مادرم بیشتر اوقات پهلوی پدرم بودم. موقعی که از بازی خسته می‌شدم بغل او به خواب می‌رفتم و اوباریم لالائی می‌خواند. 

یادم هست در اوقات بیکاری و زمانی که من از بازیگوشی خسته شده و در گوشه‌ای آرام می‌نشستم شعرهایی به زبان ترکی که برایم قابل فهم بود به من یاد می‌داد و بعد در هر مجلسی در حضور جمع از من می‌خواست که بازگو کنم. می‌توانم به صراحت بگویم که بیشتر از مادرم با او مانوس بودم و وقتی با او بودم هیچوقت سراغ مامان را نمی‌گرفتم. یک روز خوب یادم هست در حدود 5 بعدازظهر بود که دیدم بابا لباس پوشیده و از مامان نیز می‌خواهد که مرا حاضر کند. بابا آن موقع معمولا از خانه بیرون نمی‌رفت. با تعجب پرسیدم بابا کجا می‌رویم؟ جواب داد: 

هیچ دلم گرفته می‌خواهم کمی قدم بزنم. بعد دست مرا در دست گرفته و به راه افتادیم. از چند خیابان و کوچه گذشتیم تا اینکه به کوچه‌ای که بعدها فهمیدم اسمش «راسته کوچه» است رسیدیم و از آنجا وارد کوچه فرعی تنگی شدیم، کوچه بن بست بود و در انتهای آن دری قرار داشت کهنه و رنگ و رو رفته و من که بچه بودم و به اصطلاح فرهنگی مآب هی نق می‌زدم و می‌گفتم بابا تو چه جاهای بدی می‌آیی! بابا به آهستگی جواب داد عزیزم داخل نمی‌رویم و بعد مدت طولانی به صراحت می‌توانم بگویم یک ربع یا بیست دقیقه به در نگاه می‌کرد و فکر می‌کرد. نمی‌دانم به چه فکر می‌کرد، شاید گذشته را می‌دید و یا شاید خود را همان بچه‌ای احساس می‌کرد که هر روز حداقل بیست بار از آن در بیرون آمده و رفته بود. بعد ناگهان به در تکیه داد، قطره‌های اشک به سرعت از چشمانش سرازیر شده و شانه‌هایش از شدت گریه تکان می‌خورد. من لحظاتی مبهوت به او نگاه می‌کردم ولی او انگار اصلا من وجود نداشتم تا اینکه مدتی بعد آرام گرفت، آه عمیقی کشید و در حالی که چشمانش را پاک می‌کرد به من گفت: «اینجا خانه پدری من است، من مدت چهارده سال اینجا زندگی کردم». بعد در طول همان کوچه به راه افتادیم و قسمت‌های مختلف خانه را از بیرون به من نشان داد. وقتی به خانه برگشتیم شعری تحت عنوان «در جستجوی پدر» سرود که فکر می‌کنم یکی از با احساس‌ترین شعرهایی است که به زبان پارسی سروده شده. 

در همان ایام بچگی کتابچه شعر بابا را ورق می‌زدم و او بدون اینکه مانع شود و فقط مواظف بود که کتابچه را پاره نکنم، با نگاهی محبت آمیز مرا می‌نگریست. در سنین پایین و مواقعی که به مدرسه نمی‌رفتم حیدر بابا و شعرهای ترکی که برایم قابل فهم بود به من یاد می‌داد. کمی که بزرگتر شدم و سواد خواندن پیدا کردم خودم کتابچه شعر او را خوانده و اشعاری را که زیاد دوست داشتم حفظ می‌کردم. پدرم معمولا تا پاسی از شب گذشته به عبادت و خواند قرآن می‌پردازد و بعد از فراغت با خواند کتاب های شعر و بیشتر مواقع با سرودن شعر معمولا تا اذان صبح نمی‌خوابد، مگر مواقعی که واقعا خسته باشد. به همین جهت شب ها چراغ اتاقش همیشه روشن است. یادم هست شب‌هایی که نصف شبی بیدار می‌شدم و به اتاقش می‌رفتم بعضی مواقع او را در حال سرودن شعر می‌دیدم که در این حال معمولا اشعاری را که می‌سراید زیر لب زمزمه می‌کند و روی تکه کاغذی که در دست دارد می‌نویسد. نمی توانم قیافه او را در این حالت تشریح کنم. فقط این را می‌گویم که کاملا جدا از محیط زندگی در عالم دیگری سیر می‌کند به طوریکه اگر در این حال صدایش کنی انگار از خواب بیدار شده، وقتی او را در این حال می‌دیدم به هیچوجه دلم نمی‌آمد که او را از آن حال بیرون بیاورم ولی مواقعی که به خواندن کتاب مشغول بود داخل می‌شدم و او با خوشرویی از من استقبال می‌کرد و بعد شروع به خواند جدیدترین شعرش می‌کردم و بعد از من می‌خواست که بخوابم.

ولی وقتی اصرار مرا برای نشستن می‌دید شروع به صحبت می‌کرد. از گذشته‌هایش برایم می‌گفت، از روزهای سختی که در تهران دور از خاناده گذرانیده، از عشقش و از ناکامی‌هایش و از اینکه چگونه کسی را که به حد پرستش دوست داشته از دست داده و من با شور و اشتیاق گوش می‌کردم. یادم هست چند بار ضمن صحبت کردن با او بدون اینکه گذشته زمان را احساس بکنم متوجه شده بودم که هوا روشن می‌شود، بابا با عجله به خواندن نماز صبحش مشغول شده و من نیز به سرعت اتاق راترک می کردم. چندی بعد از تولد من با اختلاف سن سه سال خواهرم (مریم) و دو سال بعد برادرم (هادی) به دنیا آمدند. مواقعی که دورش جمع می‌شدیم و بچه‌ها از سروکولش بالا می‌رفتند، ضمن اظهار محبت به ما برای هر کداممان شعرهایی می‌گفت.

 


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :9
کل بازدید : 191834
کل یاداشته ها : 34


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ